حرف های یک رهگذر

فقط خواهم نوشت ...................

حرف های یک رهگذر

فقط خواهم نوشت ...................

اولین روز نگرانی هایم

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۴۷ ب.ظ | یاشار کافی مولا | ۰ نظر

روز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ نهار مهمان خانه پدر عزیزم بودم . سر ساعت ۱۳:۴۵ بود که تقریبا رسیدم خونه بابام اینا . دیدم بابام تو رخت بستر بیماری هستند و وضعیت عمومی خوبی ندارند . 

به سختی از جاشون برخواستند و با هم چند کلامی حرف زدیم و دوباره استراحت کردند و رفتم سوی مادرم و گفتم بابام چشه ؟؟؟

ایشان گفتند الان دو روزی می شه شکم درد و سردرد شدیدی دارد و دکتر و سونوگرافی هم رفته مشکلی ذکر نکردند . 

فقط دکتر گفت چند روزی راینتدین بخوره تا اگه حل نشد شکم دردش بفرستیم برای آندوسکوپی !!!!

اومدم اتاق دیدم بابام بیداره شروع کردم از زلزله قطور شهرستان خوی براش گفتن و یه نیم ساعتی با هم صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم . 

تا اینکه دیدم بابام می خواد دوباره بخوابه . 

ساکت شدم و خودم هم رفتم کنارش و درست مثل بچگی هام گرفتم کنارش خوابیدم . 

بعد از ظهر که از خواب پا شدم دیدم بابام باز سردرد داره و شکم دردش همچنان هست و برگشتم براش گفتم بابا دکتر رفتی و سونوگرافی هم رفتی صبر کن تا از این کرونا تموم بشیم و عید هم بگذره بریم پیش یک متخصص خوب . 

بابام رو به من کرد و گفت یاشار سرم خیلی درد می کنه ، شکمم خیلی درد می کنه ... 

گفتم : بابا تحمل کن بیمارستان ها وضعیت بهداشتی خوبی ندارن . 

براش گفتم :  بابا من فردا صبح معارفه می شم در یک پست دیگه . 

سرش رو برگردوند و به من گفت پست جدیدت چیه ؟ 

شروع کردم براش توضیح دادم و گفت :  ان شاء الله موفق باشی . خدا حفظت کنه . عصر شده بود و منم 

ازش خداحافظی کردم و اومدم خونمون . 

  • یاشار کافی مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی